بهرادبهراد، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ستاره زندگی ما

کادویی

عزیز دلم مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها و خاله ها و دایی ها و عمو ها لطف کردن و واسه تولدت کلی کادوهای خوشگل بهت هدیه دادن. علاوه بر کادویی ها یه عالمه هم کارت هدیه و هدیه نقدی بهت دادن که ایشالا می زارم تو حساب پس انداز خودت.  سوغاتی های بابا از قشم :  کادویی های خاله ژیلا : کادویی های خاله ژاله : ریسه اسم هنر دست خاله ژاله هنرمند  کادویی های خاله فاطمه :  کادویی دایی بابک : کادویی دایی علی : کادویی های همکارها و دوست های بابایی :    ...
30 دی 1393

زمینی شدن ستاره ما

پسر عزیزم ، روز 17 آبان ماه ساعت 11:15 شب به این دنیا اومدی و زندگی ما رو ستاره بارون کردی.  ماجرا از این قرار بود که واسه آخرین بار وقت سونوگرافی داشتم و قرار بود بر اساس اون روز تولد شما مشخص بشه. دکتر سونوگراف کلی من رو ترسوند و گفت آب دور جنین خیلی کمه و امروز یا فردا حتمن باید به دنیا بیاد. از اتاق سونوگرافی اومدم بیرون و سر بابا محمد کل غر زدم که این چه دکتری بود و کاش می رفتم پیش دکتر سونوگراف همیشگیم . بابا محمد گفت که حالا بریم پیش دکترت ببینیم چی میگه و تشخیص اون مهمه. خانم دکتر با دیدن سونوگرافی گفت که این وضعیت خیلی خطرناکه و باید هر چه زودتر بچه به دنیا بیاد . بهش گفتم که خیلی به این سونوگراف اطمینان ندارم و قرار شد ک...
27 دی 1393

سیسمونی

پسر گلم ، واسه خرید لوازم موردنیازت خیلی تحقیق کردم و سعی کردم لوازم ضروری رو در نظر بگیرم چون تجربه اطرافبان به من نشون داده که خیلی از این لوازم به درد نمی خورن و فقط یه هزینه اضافی رو تحمیل می کنه. واسه همین قرار گذاشتیم کالسکه و صندلی ماشین رو وقتی بخریم که بتونی ازشون استفاده کنی. البته همون وسایل ضروری رو هم از بهترین مارک ها تهیه کردیم.                                                     ...
23 دی 1393

خبر بارداری

عزیز دلم ، تو ماه اردیبهشت بود که احساس کردم یه چیزی فرق کرده . با ناامیدی از داروخونه بیبی چک خریدم و فکر می کردم که مثل همیشه جوابش منفیه. ولی بعد چند دقیقه دیدم که یه خط صورتی کمرنگ کنار خط اول ظاهر شد. باورم نمی شد و رفتم سراغ بیبی چک دوم ولی بازم نتیجه همون بود. خیلی خوشحال شدم ولی حیف که تنها بودم و نتونستم این خوشحالی رو با بابایی قسمت کنم چون بابایی تو بندرعباس کار میکنه. پیش خودم گفتم بعد از ازمایش خون و اطمینان کامل از این جریان به بابایی هم خبر می دم. از شانس من اون ورز پنج شنبه بود باید تا شنبه صبر می کردم. این دو شب مثل شب یلدا گذشت و شنبه اول وقت رفتم آزمایشگاه. دل تو دلم نبود و قلبم مثل گنجشک می زد. جواب آزمایش رو بعد از ظهر ...
25 آذر 1393

ستاره من

پسر عزیزم ، بهراد جان  خاطرات با تو بودن انقدر عزیزو شیرینه که می ترسم ذهن فراموشکارم روزی اونها از یاد ببره یا کمرنگشون کنه . اونها رو اینجا ثبت میکنم تا برای همیشه باقی بمونن.    ...
25 آذر 1393