بهرادبهراد، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

ستاره زندگی ما

عشق من

مهتاب من، هزار ماشالا هر چی میگذره خوش اخلاق تر و خوش خنده تر میشی. انقدر خوش خنده ای که اگه یه روز با خنده بیدار نشی نگرانت میشم و فکر میکنم خدای نکرده چیزیت شده.  یه کتاب داری که مخصوص بچه های سن شماست و با دیدنش کلی می خندی . اینم لبخند شما در حال مطالعه کتابتون : چند تا جغجغه داری که عاشق بازی کردن باهاشونی : الان هم که یه چند وقتیه دستای کوچولوت رو می خوری  و حسابی ملچ ملوچ راه می اندازی . انقدر با اشتها اینکار رو می کنی که آدم به هوس میفته دستای شیرینت رو بخوره    ...
11 بهمن 1393

اولین مهمونی

آرامش من ، امروز تصمیم گرفتیم ببریمت بیرون و چه جایی بهتر از خونه خاله ژیلا. آماده شدیم و مثل همیشه خیلی بهمون خوش گذشت. یه جوری خاله ژیلا رو نگاهش می کنی و به طرف صداش برمی گردی که  فکر میکنم خاله ژیلا رو میشناسی چون همیشه با محبت باهات حرف میزنه و خیلی برات زحمت کشیده . تو بغلش خیلی راحت می مونی و آرومی و مشخصه که محبتش رو حس می کنی.    ...
6 بهمن 1393

واکسن دو ماهگی

ماه من، موعد واکسن دوماهگیت رسید . چون شب بیدار مونده بودیم یه خورده دیر بیدار شدیم و با عجله خودمون رو رسوندیم به خانه بهداشت . البته زن عمو ملیحه هم باهامون اومد و چون دیر رسیده بودیم نمی خواستن واکسنت رو بزنن ولی اصرار زن عمو راضیشون کرد و واکسنت رو زدن. چون نیم ساعت قبل بهت استامینوفن داده بودم همش خواب بودی حتی وقتی واکسنت رو زدن یه گریه کوچولو کردی و دوباره خوابیدی.  اومدیم خونه و تا دو ساعت بعدش خواب بودی ولی با گریه و ناراحتی بیدار شدی . خاله فاطمه اومد پیشمون و چه خوب شد که اومد و تنها نموندیم. خیلی گریه کردی و درد داشتی. کمپرس یخ روی پات گذاشتیم و با خوردن استامینوفن یه کم دردت کمتر شد. یه کم خوابیدی وبیدار که شدی تب کرد...
5 بهمن 1393

خاطرات تکرارنشدنی

عزیز دلم ، هر روز با تو بودن خاطراتی تکرار نشدنیه . مثل وقتی که سرت رو میزاری رو سینه من یا بابایی و اروم و راحت می خوابی :  وقتی مثل مامان بزرگ دستای کوچولوتو می زاری زیر سرت و می خوابی :  وقتی برای اولین بار موقع شیر خوردن لباسم رو چنگ زدی :  وقتی ساعت 4 صبح شنگول و سرحالی و می خوای که باهات بازی کنیم :  وقتی برخلاف میلت بهت شیرخشک دادیم و هنوز تموم نشده خوابیدی : وقتی از حموم میای و سرحال و خوش اخلاقی :  وقتی کتاب مورد علاقت رو می خونی و کیف می کنی :  ...
5 بهمن 1393

یک ماهگی

پسر گلم ماشالا انقدر شیرینی که اصلا متوجه گذشت یک ماه نشدیم. خدا رو شکر مشکل زردی بطور کامل برطرف شده و قد و وزنت هم کاملن مناسبه.  از همه بامزه تر مدل خوابیدنته خیلی وقتا مثل مامان بزرگت دستت رو میزاری زیر سرت و می خوابی عزیز دلم.    ...
1 بهمن 1393

کادویی

عزیز دلم مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها و خاله ها و دایی ها و عمو ها لطف کردن و واسه تولدت کلی کادوهای خوشگل بهت هدیه دادن. علاوه بر کادویی ها یه عالمه هم کارت هدیه و هدیه نقدی بهت دادن که ایشالا می زارم تو حساب پس انداز خودت.  سوغاتی های بابا از قشم :  کادویی های خاله ژیلا : کادویی های خاله ژاله : ریسه اسم هنر دست خاله ژاله هنرمند  کادویی های خاله فاطمه :  کادویی دایی بابک : کادویی دایی علی : کادویی های همکارها و دوست های بابایی :    ...
30 دی 1393

زمینی شدن ستاره ما

پسر عزیزم ، روز 17 آبان ماه ساعت 11:15 شب به این دنیا اومدی و زندگی ما رو ستاره بارون کردی.  ماجرا از این قرار بود که واسه آخرین بار وقت سونوگرافی داشتم و قرار بود بر اساس اون روز تولد شما مشخص بشه. دکتر سونوگراف کلی من رو ترسوند و گفت آب دور جنین خیلی کمه و امروز یا فردا حتمن باید به دنیا بیاد. از اتاق سونوگرافی اومدم بیرون و سر بابا محمد کل غر زدم که این چه دکتری بود و کاش می رفتم پیش دکتر سونوگراف همیشگیم . بابا محمد گفت که حالا بریم پیش دکترت ببینیم چی میگه و تشخیص اون مهمه. خانم دکتر با دیدن سونوگرافی گفت که این وضعیت خیلی خطرناکه و باید هر چه زودتر بچه به دنیا بیاد . بهش گفتم که خیلی به این سونوگراف اطمینان ندارم و قرار شد ک...
27 دی 1393

سیسمونی

پسر گلم ، واسه خرید لوازم موردنیازت خیلی تحقیق کردم و سعی کردم لوازم ضروری رو در نظر بگیرم چون تجربه اطرافبان به من نشون داده که خیلی از این لوازم به درد نمی خورن و فقط یه هزینه اضافی رو تحمیل می کنه. واسه همین قرار گذاشتیم کالسکه و صندلی ماشین رو وقتی بخریم که بتونی ازشون استفاده کنی. البته همون وسایل ضروری رو هم از بهترین مارک ها تهیه کردیم.                                                     ...
23 دی 1393